جدول جو
جدول جو

معنی تطبیق دادن - جستجوی لغت در جدول جو

تطبیق دادن
مطابقت دادن، سنجیدن، مقایسه کردن، وفق دادن، هم آهنگ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ دَ)
پرورش دادن. آموختن. پروردن: تا طفل رضیع را که رشک گل ربیع بود چون صبا تربیت میداد. (سندبادنامه ص 151) ، تفقد کردن. برتری دادن:
اگر مسعود ناصر تربیت داد
عیاضی را به خلعتهای فاخر.
انوری
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ دَ / نَنْ دَ)
غسل دادن. پاک کردن. آب کشیدن:
بس که آلودۀ عصیان شده دل تا محشر
دامنش را نتوان داد به زمزم تطهیر.
علی خراسانی (از آنندراج).
و رجوع به تطهیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَفْ زَ دَ)
تیسیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). موافق ساختن پروردگار کار بنده را با رضای خویش: ایزد عزّ ذکره مارا و همه مسلمانان را در عصمت خویش نگاه دارد و توفیق اصلح دهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). ایزد تعالی توفیق خیرات دهاد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 357).
یا رب بفضل خویش تو توفیق ده مرا
تا روز و شب بدارم طاعت به طاعتش.
ناصرخسرو.
چنان زندگانی کن ای نیک نفس
از آن پس که توفیق دادت خدای.
سنائی.
توفیق طاعتش ده و پرهیز معصیت
هرچ آن ترا پسند نباشد بر او مران.
سعدی.
رجوع به توفیق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تطبیق کردن
تصویر تطبیق کردن
برابر کردن دو چیز با هم مطابق ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیق دادن
تصویر توفیق دادن
سازش دادن، پیروز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار